مردی هنگام مرگ خود در خواست کرد تمام اهل خانواده اش در بالینش جمع شوند تا از آنها حلالیت بطلبد.
در آخر گفت شتر مرا هم بیاورید تا او هم مرا حلال کند، چون شتر را به حضور او آوردند دست محبتی بر سر و صورت او کشید و گفت:
ای حیوان! مدتها بود که به من سواری می دادی و از برای من زحمت می کشیدی چنانچه در این مدت صدمه ای به تو رسیده یا در آب و علفت کوتاهی نموده ام مرا حلال کن.
شتر گفت: هر بدی از ناحیه تو به من رسیده می گذرم؛ مگر یکی از آنها را که هرگز نمی بخشم و آن اینکه گاهی تو افسار مرا به پالان الاغ می بستی و سوار او می شدی و مرا به دنبال الاغ می بردی و مردم با دیده حقارت به من نگاه می کردند که الاغی جلو دار من شده، بر من این کار تو سخت می گذشت و در قیامت جلوی تو را می گیرم که چرا توهین به حیثیت من نمودی و الاغی را بر من مقدم داشتی،
مگر نمی دانستی مقدم داشتن کوچک و نادان بر بزرگ و دانا خلاف عدالت و گناهی نابخشودنی است!
می روم آهسته آهسته دوردوردور پایانی نیست
سکوت است وسکوت وسکوت آنجا که فقط آب است و دریا
آنجا که همیشه خدا می خندد
آنجا که بهار با زمستان قهر نیست
آنجا که آرزوهایم به پایان می رسد.
تبادل لینک هوشمند برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان رد پایی بر ساحل و آدرس razak.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.